کوله پشتیش رو گذاشت زمین و گفت : «سلام!» .... مثل همیشه ، سکوت ...!
اطرافش رو نگاه کرد و یه تخته سنگ دید زیر یه درخت بزرگ ... رفت به طرفش و گفت «سلام تخته سنگ مهربون! اجازه هست روت بشینم و خستگیمو بیرون کنم؟؟» سنگ حرکت ضعیفی کرد... مسافر گفت: «ممنونم» و رو کرد به درخت و گفت: «سلام درخت عزیز! از اینکه سایه تو در اختیار مسافرا قرار میدی ممنونم!» درخت شاخه هاشو تکون داد... مسافر گفت: « متشکرم، درختها همیشه مهربونند!» و نشست روی تخته سنگ ، زیر سایه ی درخت...
چشم دوخت به روبروش ، همونجا که اون نشسته بود ، روی یه تخته سنگ ، زیر سایه ی درخت.... اون هم داشت استراحت می کرد !
مسافر با خودش گفت: « ... یعنی اون هم از سنگ و درخت تشکر کرده؟!» و گفت:«سلام!».... مثل همیشه ، سکوت...!
..... «اون» با خودش فکر می کرد « چرا هیچ کس به من سلام نمی کنه؟!»
..... و مسافر با خودش می اندیشید : « چرا هیچ کس به من سلام نمی کنه؟ و حتی جواب سلاممو نمیده؟»
...کنار ِ مسافر ، یک نفر رو یه تخته سنگ نشست و گفت : « سلام!» ... پاسخ اون هم سکوت بود.....!
[گل] ایران -- ایر در واژه بهمعنی «آزاده» و جمع آن «ایران» بهمعنی «آزادگان» است.
ایرانی به خود آ ,, گر به خود آیی , به خدایی رسی
پاینده ایران ,, من آپ کردم , پایدار باشید .
[گل][گل][گل][لبخند]
سلام
با " ابراهیم بت شکن وپیرمرد بت پرست "
و شعر " بت شکن و بت پرست " بروزم
صاحبدلان
سلام. خیلی قشنگ بود. آره گاهی از این دست اتفاقات مسخره میفته. یا «مسافر» یا «اون» یکیشون باید می رفته خیلی جدی خر اون یکی رو می چسبیده و بهش می گفته چرا جواب سلاممو نمی دی تا همه مشکلات حل شه نه اینکه همینجوری تو دلش تعجب کنه