سایه هم سخت و سنگین گذر کرد
از هم آغوشی شب حذر کرد
سرد و بیگانه گون بود خورشید
شـام ما را کبـوتر سحـــر کرد
باد از اندیشه ی شب نمی خفت
برگ بیــچاره را در به در کـرد
بـاده در جام آئیــنه خشـکیـد
قاصـدک باز، تنـها سفــر کـرد
این شـبســتان چــراغی نـدارد
کاش می شد خدا را خبر کرد
سلام
زیبا بود و عالی
موفق باشی و مانا
بای